"به من اجازه چاپ نمیدهند , میگویند:

داستانی که نوشته ای قابل باور نیست ,

اما من ,

فقط خاطراتم را نوشته بودم..."

 

 

 گـــناهش پــــآیِ تـــو....

بـــ ه هــــیچ عشقـــ ی
.
دیگــــر ایــــمان ندآرمـ
.
کــــآفـر شده اَم...

 

 

 

 رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد

سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرد

در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد

 

 

 

باران می‌بارد
 
 و من  تمامِ روز را

بدونِ چتر

 به تو فکر می‌کردم.



  ( رضا کاظمی)

من آنچه را احساس باید کرد

یا از نگاه دوست باید خواند

هرگز نمی‌پرسم ،

هرگز نمی‌پرسم که: آیا دوست‌ام داری ؟

قلب من و چشم تو می‌گوید به من: آری


فریدون مشیری

خُــــــدایا ... !

دستانتـ که مالـ من باشد ...

هیچـ دستے مرا دست کمـ نمیگیرد ...

قصه ی ما هم به سر رسید

فقط "یکی بود ، یکی نبودَش" را آخرکار نوشته بودند.

حالا راحت بخواب عزیزم



( مهران پیرستانی / دوازدهم بهمن نود )

ای که در فصل خزان بینی مرا با پشت خم

این زمستان را مبین ، ما هم بهاری داشتیم

میگویند دنیا بی وفاست!

 
اما... قدرش را بدانید!


من دنیای بی وفاتری هم داشتم...!!

دستم

به سقف ِ همین خانه هم

نمی‌رسد 

نمی‌شود از من ستاره نخواهی؟

بگذارید سَر خَسته اش را بَر شانه یشما بگذارد...

موهایَش را نَوازش کنید...پیشانی اش را ببوسید

قربان صَدقه اش بروید...

"مادر" را میگویم...

گاهی هَم بَرای مادر مادری کنید...

ما گول خوردیم . . .

وقتی گفتند:

"سلام "

...

" سلامتی می اورد"

از همان روز که به عشق گفتیم:

"سلام"

تا به امروز . . .

تب کرده ایم!

چه سلامی؟ !

چه علیکی ؟ !

دلخوش از آنیم که حج میرویم

غافل از آنیــم که کج میـــرویم

کعبــه به دیـدار خدا میــــــرویم

او که همینجاست کجا میرویم ...